خیلی وقت بود که تو دلم نگه داشته بودم دل تنگیمو.
گفتم میدونی چیه؟
سین نزد، یعنی همون لحظه نزد
فک کنم منتظر بود که بگم چیه
آخه میدونی؟ جونش درمیاد یه کلمه اضافه حرف بزنه، نمیتونه خودش بپرسه چیه
خودم نوشتم نمیدونم چیه
سین زد
گفت عن تو این وضعیت.
حتی واسش مهم نبود بدونه چیه.
حتی واسش مهم نبود بعد از دو روز پی ویشو چک کنه
حتی براش مهم نبود آهنگی رو که فرستادم گوش بده.
هیچ وقت هیچی براش مهم نبود.
.
.
مثل همه ی وقتا درجواب حرفم نوشت "هوم"
گفتم هوم و زهرمار
گف همینه که هست
گفتم اگه میفهمیدی چقد دلم میخواد باهات حرف بزنم اینجوری جوابمو نمیدادی
گفت خوب حرف بزن چرا اینجوری میکنی
گفتم باشه
گفت باشه یعنی بازم حرف نمیزنی؟
گفتم حرف خاصی ندارم
گفت باشه
همین
باشه
.
.
اشک دیگه نمیچکه. کاش میچکید.
برمیگرده تو مغزم. مغزم پر از اشکایی که نمیریزه. پر از احساسی که به زبون نمیاد. پر از غروری که داره منفجرش میکنه.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فال حافظ انواع بلوک ساختماني آموزش تايپ ده انگشتي آفيس ورد پاورپوينت اکسل و مطالب مفيد نگاره ی یاس برند های جدید Jeffrey گروه آموزشی اقتصاد استان آذربایجان غربی کلاهک های لور هوا رسان بهینه سازی سایت