منتظر بودیم اسنپ بیاد. میخواست بره راه آهن. میخواست بره.
برگشتم بغلش کردم.
گفت منم دلم برات تنگ میشه ولی این موقعیت واقعا عجیبه.
خندید.
خندیدم.
نفهمید چقدر منتظر اون لحظه بودم.
.
.
.
میدونم هرچی کمتر نزدیکش باشم به نفع خودمه
ولی دلم که نمیدونه قلبم که نمیفهمه
تظاهر به دوست نداشتنش خیلی ضعیفم کرده

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

این نوشته ها نوشته های یک جوان ایرانی است فروشگاه پرشین Morgan le Fay ترسیم خیال جاجول پارکت ليزارد Grady استاد رائفی پور